مرد سالار
پدر راهنمایی میکرد و پسر در حالی که نگاهش با چپ و راست شدن دست پدرش همراه شده بود به دستانش نگاه میکرد.
-زن مثل گردو می مونه باید خردش کرد و بعد مغزش رو درآورد و جوید.
-زن مثل زعفرونه باید حسابی بکوبیش تا خوب عطر و رنگ بده.
-زن مثل نمد می مونه باید یک نقشی بهش داد و تا می خوره کوبید تو سرش تا شکل بگیره.
-زن مثل ΩΩΩΩ
-پسر فریاد کشید : مواظب باش داره می سوزه !
پدر دستش را گزید و بر سرش کوبید و گفت :خدا به دادم برسه،بیچاره شدم،این عزیزترین لباس مادرته!!
نظر یادتون نرهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه.مر30
نظرات شما عزیزان: